کُزت اگه میدونست تا دخترای ایرانی دو تا استکان میشورن مینویسن “یک کزت هستم” همون موقع جلوی خانواده تناردیه خودسوزی میکرد .
کُزت اگه میدونست تا دخترای ایرانی دو تا استکان میشورن مینویسن “یک کزت هستم” همون موقع جلوی خانواده تناردیه خودسوزی میکرد .
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
طراح: خودم
این روز ها حالمان اینگونه گرفتار می شود، خیلی ساده حالمان خم میشود. یادمان افتادی دستی تکان ده تا این دم آخر نفسی آرام کنیم.
درد تمام تنم را گرفت بود و بدنم آنقدر در داشت که حتی نای بلند شدن از روی تختم را نداشتم. روزها بر روی تختم افتاده بودم. درخت پشت پنجره خش خش میکرد، ناگهان دیدم فردی سیاه پوش در تلاش است پنجره را باز کند. آمدم جیق بزنم ولی او وارد شد و دستش را روی دهانم گذاشت و گفت میخواهی بمیری یا عاشقم شوی؟ من حتی نمی توانستم نفس بکشم. پوشش روی صورتش را برداشت. رابرت بود. من را بوسید و گفت فکر میکنم کیخواهی عشقم باشی. از پنجره بیرون رفت ولی من مردم.
شیرینی شاه توتم باش، تا در روح و جانت بپیچم.
دستت را قرمز می کنم رویت را خوش، نه از ذهن می روم نه از دست.
اگر این شتر دو کوهانیا میدونستن میشه تو یکی از کوهانا کشک بادمجون ریخت تو یکیش نون تا الان شتر نبودن.
تو که نمی دانستی قرار است اینطور تن صافت این چنین شود، تو که نمی دانستی قرار است این چنین آواره شوی، تو که نمی دانستی قرار است نفهمی و ندانی ولی خرابت کنند، آری تو نمی دانستی. گریه هایت بی جا نیست، غمت تنها نیست. تو چه کم داری از کودکان خوشحال دنیا تو چه کم داری از لطافت آنها، تو چه نداشتی که تکه پاره ات کردند؟ تو که صدایت به جایی نمیرسد وقتی تمام صدای بمب ها از تو بیشتر است. گریه کن، گریه کن دوای دردت همین است گریه کن آنها نمی فهمند تو چه میخواهی آنها نمی فهمند که تو از دنیا فقط اتاقی می خواهی آرام و آغوشی می خواهی مادرانه. همین برای تو از دنیا کافی است. میروی سریع تر از منی که در اینجا آرام بدون هیچ هیاهویی نشسته ام و کلید های کیبوردم را میفشارم. میروی و آنجا، آنجا آن بالا، می نشینی، نگاه می کنی به سهمت، به همان قسمت کوچک آرزوهایت، به آن نشوته های ذهنت و هر روز به خودت می گویی: میاید آن روز که نوبت من بشود.
تو که نمی دانستی خدا قرار است با تو ما را بجوش آورد، تو که نمی دانستی قرار است با تو خدا مارا منتظر قیام قائم کند، تو که نمی دانستی خدا قرار است با تو غیرت علی را در ما زنده کند، تو که نمی دانستی با گریه ات قرار است یک لشکر را آماده کند، تو که نمی دانسی خدا قرار است با زجه ات خون را در سر ما به جوش آورد، تو بدان فقط همین را بدان روزی بر جنازه آن هایی که تو را تکه پاره کردند خواهم رقصید، خواهم چرخید... علی شاهد، تو میدانستی که زخم هایت هر کدام، هرکدام...
ولش کن، فقط بین ما باشد دل ما هم مثل دلت تو خون است.