• از زمانی که ذهن ها برای مهم شد، پیچ های نود درجه ایشان و اتوبان های پنج بانده با سرعت شصت کیلومترشان به من فهماندن خریدن ماشین یک ملیاردی مسخره است. وقتی که تمام زندگی ام را داخل یک کاغذ میتوانستم بزرگ بنویسم، فهمیدم مسیری که بقیه به آن جاده اسالم به خلخال میگویند برای من جز یک افسوس هیچ چیز نیست. تضاد، اشتباه، قیافه های عاقل اندر سفیه، غلط املایی ها، خود خفن پنداری ها، نگرانی ها، روابط نامشروع، درد، کوفت، همه اش یک اتفاق ساده است. یک اتفاقی که در ساختنش، تو، من، اونا و دیگران دست دارند. من بلیطم را خریدم، میروم و دیگر نگران آن نیستم که سارا اخر شب بخواهد بگوید: "باز سیگار کشیدی!