تا زمانی که پشت سرتو نگاه میکنی جلوی پاتو نمیبینی.
میخوام باهاش حرف بزنم میخوام بهش توضیح بدم ولی نه جواب میده، نه نزدیک میاد، نه چشمکی نه دستی...هیچ! آخرشم من میدونم میاد میگه تو فلانی! تو چلانی! چمیدونم از همین چیزا دیگه که پش سر آدم میگن. خدایا ببین خودت آخرش ننداز اینارو پشتمون.
این بلاگ ها هست که سالی یه بار به روز میشه بعد نویسندشون میاد میگه وقت ندارمو اینا...
اینا همونان که ادعای نویسندگی می کنند ولی مغزشون در اندازه کیشمیشو نخودچیه
من در سرزمینی زندگی می کنم که آنجا پر از اشتباه است. اشتباهاتی که دوستشان میدارم. اگر روزی بزرگ شوم حتما دیگر الف،شین،ت،ب،الف و ه را به هیچ کسی یاد نخواهم داد. تکراریست.
زندگی یعنی هر روز از پنجره اتاقت، در طبقه 80 ام برجی، در یکی از خیابان های بزرگ نیویورک، بپری. مهم نیست که آخرش مثل یک گوجه فرنگی پخش زمین میشوی، مهم این است که در زمان پرت شدن به این فکری می کنی که امروز اگر بودم حتما یک سری به سارا میزدم و از او میپرسم رابطه ات با رابرت چطور است؟.
بهترین بخش بچه بودن زمانی بود
که روی کاناپه خوابمان میبرد
و فردا به صورت جادویی ، روی تخت بیدار میشدیم !
مادرم روزت مبارک
در مورد کسی چیزی نگید، خاطره، داستان و...
اینا باعث میشه دلتون برای کسایی که حتی ازشون متنفرید تنگ بشه، خیلی تنگ.
سر میز شام یادت که میفتم بغض میکنم
اشک در چشمانم حلقه میزند و همه با تعجب نگاهم میکنند
لبخندی میزنم و میگویم:
چقدر داغ بود !