زندگی یعنی هر روز از پنجره اتاقت، در طبقه 80 ام برجی، در یکی از خیابان های بزرگ نیویورک، بپری. مهم نیست که آخرش مثل یک گوجه فرنگی پخش زمین میشوی، مهم این است که در زمان پرت شدن به این فکری می کنی که امروز اگر بودم حتما یک سری به سارا میزدم و از او میپرسم رابطه ات با رابرت چطور است؟.