۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است
قبلانا چقدر عاشق بودیم
الانا خیلی خسته ایم
برای بدرقه آبی نیست
خداحافظ عزیزم خداحافظ
آدم اگه آدم باشه بینه چند راهی ام که گیر میکنه آخر سر یکیو انتخاب میکنه و
میره تا ته، دیگه هی برنمیگرده ببینه تو بقیه راها چه خبره. هی نفهمه
کجاس، چیکار میکنه، چی میخاد .
آدمم نشدیم ...
زندگی آنچیزی نیست که ما می گذرانیم. زندگی آن خاطره هایی است که به یاد می آریمشان و روایتشان کی کنیم.
میدونی پروسه عاشق شدن یا اینکه از کسی خوشت اومدن بستگی به مکان زمان و
رفتار و کردار و نوع رنگ پوست اون آدم نداره، ییهو میره تو دلت. انگار برای
اولین بار داری مواد میزنی به رگ، ییهو میره! همه وجودتو میگیره، لهت می
کنه، خاطرات بچگیتو جلو چشات میاره، دوران دبیرستانتو رنگی میکنه و سال
کنکور و برات آسون می کنه...همه خیالهاتو رنگی میکنه و به تو شادی خاصی
میده،بعد کم کم که فهمید رفتی توش توی همه خاطراتت اونم میاد تمام زندگیت
میاد همه چیز میشه و اون موقع است میفهمی عاشق شدن و دوست داشتن هیچی حالیش
نیست
این امتحان زندگی تنها عیبش اینه که هیچیم توش نباشه تا آخرش باس بشینی
منبع: یادم نمیاد، تو ذهنم بود
رویاهای بی دلیل
سرزمینی بی انتها
و مرد ساختگی من عاشق میشود
خوشبخت میشود
و همراه آهنگی ملایم میمیرد
رویاها همچین بی دلیل نیست
من بی دلیل هستم
امروز ابرها رو دیدم
ماه هم بود
انقدر نشستم تا ماه هم درامد
فهمیدم من تنها کسی ام که همیشه پشت ابرهاست
گاهی زمانه برگشتنه
برگردی و از نو بسازی
اگر روت نشد هم برگرد
ارزششو داره
بخدا قسم اگر قدرت رفتن به میانمار و داشتم هیچ کس زنده نمیموند اگر حتی بمیرم