[ماهور | تحریر و شکسته]
یادم ز وفای اشجع الناس آید
وز چشم ترم سودهی الماس آید
میدونی بابا جون... اگه از حضرت حق واسه داداشش پیغوم نیومده بود که من عهد خودمو از گردنت برداشتم و اونم به رگ غیرتش برنمیخورد و غلاف نمیکرد با هم دو نفری تا پشت دروازههای قدیم شهر، سپاه ناکس یزید رو تارونده بودند.
[از نقالیهای آقا محمدباقر - پدربزرگ]