دوست داشتم چشمانم با چشمانت چند قدمی آن دور ها آنجایی که گوشی نیست سخن می گفتند. دستان هم را می گرفتند میرفتند هرجا که عشقشان می کشید. میرفتند در کافه کوچکی می نشستند و ساعت ها قهوه شان را می نوشیدند و سیگارشان را برای هم روشن می کردند. آخر شب آن گوشه ها، آنجایی که تاریک است، آنجایی که فقط چشم است و چشم، بوسه ای گرم، بوسه ای از جنس چشمانم، چشمانت...سلام اسم من مجید است میخواستم با شما... .