من از یه پسر تو دانشگامون بدم میومد، انقدر که، اگر زمانی پیدا می شد دهنشو صاف می کردم.

چند سال بعد رفتم یه جایی این بنده خدا مدیر اون قسمت شده بود، من فکر نمی کردم اون باشه ولی رفتم دیدم اونه، سلام علیک کردیم و گفتم آره من فلانی ام اونم نه گذاشت نه برداشت گفت: همونی که حالش از من بهم می خورد؟ من: نه این حرفا چیه و این چیزا نیست و نه آقا فلانی بود  و ... اونم خیلی شیک گفت: من عقده ای نیستم لازم به توضیحم نیست. 

کارمو راه انداخت آخرش من با تمام شرمندگی از اتاقش اومدم بیرون. 

با کسی لج نکنید و با کسی بد نباشید، هیچی نمیمونه الا شرمندگیش برای خودمون.