امروز بعد از کلاسم ساعت 1.5 رفتم سمت تهرانسر برای تعمیر ماشین تا سعت 5 تو آفتاب مثه یه درخت بالای سر ماشین بودم انقدر تشنه ام شد که یه لحظه گفتم: بیخیال این روزه دارم میمیرم دهنم تلخ تلخه!
برگشتم دیدم یه یارو ازین پسر جوادا مو سیخ سیخیایی که شلوارشون داره میوفته داره مثه خر ایستک میزنه برگشتم به خودم فکر کردم گفتم یعنی من مثه اونم؟! 
نرفتم واسادم