یاد یه شعری افتادم:
خیال بود همه رودهایی
که به دریا میرفت
آن همه موج که به ساحل آمد
خیال بود
همه سرمای زمستان و گرمای دوستانت
یادت در میان کوچه های باغستان ها
خیال بود
رسیده بودنم و زمین پر آب
همه اش خیال بود
خیالی که من با آن
با آن
با آن
هر روز
ساحل شنی را
می کشیدم تا کنار ام
مینشستیم
غروب را میدیدیم
خیال بود
انگار
مه آسمان سیاه بود