۵۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است
جنازه ام را دیدم
کنار جاده
افتاده بود تنها
چشمانم باز بود
به سویی خیره مانده بود
انگار از آنجا
آب میاوردن
انگار که من
از تشنگی مرده بودم
من تشنه
دیدارت بودم
همین
من نمیخوام اینو
من هرروز میخواستم بهت بگم
بگم
من
حاظرم بخاطرت همه چیزو
همه چیزو
بزارم کنار
منت نیست
همش وظیفس همش
چون با تو بودن
...
خیلی ها می خواستنت
و
من
خنگم
همین
نمی دونم ولی احتمال خیلی زیاد داره اشتباه میره، چون راحت میشه خوند از اینجا صداشو...
دوست داشتم به حرفام گوش میدادی میدونم الان حالت ازم بهم میخوره
خیلی چیزارو نمیدونین و بعد باعث میشه زود قضاوت کنید، ولی لازم بپرسین حداقل که الکی کودورت پیش نیاد
از وقتی کمرم درد گرفته زود رنج شدم، عصبی میشم تندی...
باید معذرت خواست
دلم میخواد برم دنبال کارایی که دوست دارم موسیقی عکاسی نقاشی تاریخ اینا منو اروم می کنه اینا منو دوست دارن
یکی از دوستام در حالی که من رو تخت ولو ام اومده بهم میگه نمیری تیری دی یاد بگیری؟
میگم چرا به موقش
میگه برو دیگه دیر میشه
میگم فعلا چیزایی که دوست دارمو بزار یاد بگیرم بعد اینا نشودم ادم افسوسشو نمیخره
قرار نیست من اینده ای باشم که دانشگاه و کتابا از من میخوان قرار من تا اخر من باشم