این دم آخر نفسی آرام کنیم

نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم

 

طراح: خودم

این روز ها حالمان اینگونه گرفتار می شود، خیلی ساده حالمان خم میشود. یادمان افتادی دستی تکان ده تا این دم آخر نفسی آرام کنیم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

انسان

گاهی آدم با این چیزها موی تنش سیخ میشود. انسانیت ساده است. بیایید کمی ساده باشیم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

ولی من مردم

درد تمام تنم را گرفت بود و بدنم آنقدر در داشت که حتی نای بلند شدن از روی تختم را نداشتم. روزها بر روی تختم افتاده بودم. درخت پشت پنجره خش خش میکرد، ناگهان دیدم فردی سیاه پوش در تلاش است پنجره را باز کند. آمدم جیق بزنم ولی او وارد شد و دستش را روی دهانم گذاشت و گفت میخواهی بمیری یا عاشقم شوی؟ من حتی نمی توانستم نفس بکشم. پوشش روی صورتش را برداشت. رابرت بود. من را بوسید و گفت فکر میکنم کیخواهی عشقم باشی. از پنجره بیرون رفت ولی من مردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شاه توت

شیرینی شاه توتم باش، تا در روح و جانت بپیچم.

دستت را قرمز می کنم رویت را خوش، نه از ذهن می روم نه از دست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

شتر

اگر این شتر دو کوهانیا میدونستن میشه تو یکی از کوهانا کشک بادمجون ریخت تو یکیش نون تا الان شتر نبودن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بین ما باشد

تو که نمی دانستی قرار است اینطور تن صافت این چنین شود، تو که نمی دانستی قرار است این چنین آواره شوی، تو که نمی دانستی قرار است نفهمی و ندانی ولی خرابت کنند، آری تو نمی دانستی. گریه هایت بی جا نیست، غمت تنها نیست. تو چه کم داری از کودکان خوشحال دنیا تو چه کم داری از لطافت آنها، تو چه نداشتی که تکه پاره ات کردند؟ تو که صدایت به جایی نمیرسد وقتی تمام صدای بمب ها از تو بیشتر است. گریه کن، گریه کن دوای دردت همین است گریه کن آنها نمی فهمند تو چه میخواهی آنها نمی فهمند که تو از دنیا فقط اتاقی می خواهی  آرام و آغوشی می خواهی مادرانه. همین برای تو از دنیا کافی است. میروی سریع تر از منی که در اینجا آرام بدون هیچ هیاهویی نشسته ام و کلید های کیبوردم را میفشارم. میروی و آنجا، آنجا آن بالا، می نشینی، نگاه می کنی به سهمت، به همان قسمت کوچک آرزوهایت، به آن نشوته های ذهنت و هر روز به خودت می گویی: میاید آن روز که نوبت من بشود. 

 

تو که نمی دانستی خدا قرار است با تو ما را بجوش آورد، تو که نمی دانستی قرار است با تو خدا مارا منتظر قیام قائم کند، تو که نمی دانستی خدا قرار است با تو غیرت علی را در ما زنده کند، تو که نمی دانستی با گریه ات قرار است یک لشکر را آماده کند، تو که نمی دانسی خدا قرار است با زجه ات خون را در سر ما به جوش آورد، تو بدان فقط همین را بدان روزی بر جنازه آن هایی که تو را تکه پاره کردند خواهم رقصید، خواهم چرخید... علی شاهد، تو میدانستی که زخم هایت هر کدام، هرکدام...

 

ولش کن، فقط بین ما باشد دل ما هم مثل دلت تو خون است.

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فشار

سه بار نوشتم عین سه بار و پاک کردم تا یه چیزه جدید بنویسم. دیگه نشد، وقتی نوشته اولت نوشته نیست بقیه اش یک سری فشار مغزیه برای کم نیاوردن در مقابل حماقتته!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هر روز

همیلتون می گفت: اگر با لبخند روزت را به شب برسانی حتما خوشبخت خواهی شد!

من هر روز می خندیدم ولی

تو را نیافتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نازنین

اول صبح، داخل لابی ساختمان نشسته بودم و از درهای شیشه ای به بیرون نگاه می کردم. پیرمرد ها و پیرزن ها باز مثل هر روز بیرون از لابی روی نیمکت ها ولو بودند و حرف میزدند. این جماعت اگر باران میامد همه شان در کافه ، چای خانه و خانه همسایه جمع میشدند و همین کار را می کردند. ولی امروز قرار بود من سری به دفترم بزنم و از میان پوشه های در هم ریخته عکس نازنین را پیدا کنم. آن را در آگهی روزنامه چاپ کنم و بگویم گمشده! هرکه پیدایش کند جایزه نقدی تقدیم خواهد شد. چند هفته پیش هم این کار را کرده بودم ولی متاسفانه هیچ کس زنگ نزد حتی حالم را بپرسد. از لابی خارج شدم و سیگارم را روشن کردم. پیرمرد ها و پیرزن ها هنوز آنجا حرف میزدند. ترس من از باقی عمر همین بود. 

امروز جای بهتری را برای چاپ انتخاب میکنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حساب و کتاب

لحظاتی هست که آدم برای جواب عزیزش حتی لبخند را هم کم می آورد. ماهیچه های لب و گونه هایش یارای هیچ کاری را ندارند. دلش از جایش کنده می شود اما هیچ حرفی را نمیتواند به زبان بیاورد. اگر کمی هم بخواهد بگوید جز "هیچی" از جایی خبر ندارد و گوشه ی لبش سه ثانیه بیشتر بالا نمیماند. چشمهاش به هیچ جا نگاه نمیکند و رازی تکان دهنده را در سینه اش هی میچرخاند و هی زخم عمیقتر برای خودش میتراشد.
لحظاتی هست که آدم اگر با دنیا حساب و کتاب نداشت؛ به همه میگفت: گوش کنید؛ این صدای افتادن بار روی دوش من است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰